سه شنبه ای خیس از گریه ها
(بررسی داستان سه شنبه ای خیس، اثر بیژن نجدی)
گندم آراد
نخستین مجموعه داستان بیژن نجدی (1320-1376) که شامل ده داستان کوتاه است، به نام «یوزپلگانی که با من دویدنده اند» باعث شد تا جامعه ادبی ایران به خلاقیت او پی ببرد.
«سه شنبه ای خیس» او، یک داستان مدرن است، داستانی بالحن شاعرانه و غنایی. فضای داستان از همان آغاز خاکستری است و با حال و هوای شخصیت اصلی یعنی ملیحه همخوانی دارد. پاراگراف اوّل با یک جمله کوتاه شروع می شود: «سه شنبه، خیس بود، ملیحه زیر چتر آبی و در چادری که روی سرتاسر لاغریش ریخته شده بود، از کوچه می گذشت که...».
شخصیت پردازی در این داستان به صورت غیرمستقیم صورت می گیرد؛ نشان دادن جسم و فیزیک شخصیت و عملکرد. شروع داستان از بزنگاه و بدون مقدمه است و قوت در لحن و زبان داستان به خوبی دیده می شود: « باران با صدای ناودان و چتر و آسفالت می بارید/ پاییز خودش را به آبی چتر می زد/ باران و بوی نفتالین بر پوست بیست و چهارساله او می رسید/ صدای پاره شدن پارچه و شکستن استخوانهای چتر، پنجره به پنجره دورشد/ باران مثل خون از زخمهای چتر می ریخت/ همینکه استارت زد، تپه های اوین تکان خورد/ همه درختها پا به پای مینی بوس راه افتادند/ پشت پنجره های دوطرف کوچه ،پرده ایی ازگرمای بخارهای آویزان بود/ بارانی که پاییز برای باریدنش، از صبح تا آن لحضه، این دست و آن دست کرده بود، بلاخره بارید.»
لحن راوی سوّم شخص شاعرانه و لطیف است و با همین لحن، احساسات و افکار شخصیت را به تصویر می کشد. در این داستان چتر همان تکیه گاه و سرپناه زندگی است. ملیحه روز آزادشدن زندانیان جلوی در زندان می رود، به امید اینکه شاید پدر او هم آزاد شود، پدری که هفت سال پیش مُرده و او هنوز باورش نکرده. سه شنبه خیس بارها تکرار و بر آن تأکید می شود. شاید روز سه شنبه ایی باشد که پدر را اعدام کرده اند و از آن روز چشمان ملیحه بارانی شد.
حادثه ایی در گذشته روی داده که تا به حال تأثیرگذار بوده است و فضایی وهمناک، غم انگیز و رویاگونه بوجود آورده که با حس تعلیق بالا و برانگیختن حس کنجکاوی مخاطب، تَوَهُم و واقعیت را در هم می آمیزد و این تَوَهُم است که خود را بیشتر نمایان می کند و دغدغه و بهانه راوی را نشان می دهد. اطلاعات داستان مانند تمام داستان های مدرن قطره چکانی به مخاطب ارائه می شود و کابوس، بیداری، واقعیت و رویاهای ملیحه را به تصویر می کشد.
زمان داستان پاییز است، پاییز باران خیز، پاییزی که بهار و گرما و سرسبزی زندگی را پشت سرگذاشته و اشکهای خود را بر روی زمین و برگهای زرد و درختان به خواب رفته می ریزد و با خود می برد، پاییزی که با پاییز زندگی ملیحه گره خورده، و همین فضاسازیهای وهمناک با جزیات و اطلاع دهی به ظاهر رئالیستی و صحنه رئالیستی «زمان و مکان» کمی به سوی فضای سوررئالیستی پیش می رود.
قوت داستان در این است که دارای اطناب نیست و ساختار و استخوان بندی منسجم و محکمی دارد، اگر زاویه دید یا راوی تغییر کند، داستان تغییر می کند و تمام عناصر آن به هم ریخته و تغییر می کند. داستان دارای ضرب آهنگی کوتاه و پایین است. روایتی خارجی و موضوع خاصی قبل از شروع داستان و در گذشته وجود داشته که خود را تا روایت درونی کشانده و به روایت اصلی داستان رسیده است. مخاطب می تواند از همان شروع داستان با شخصیت همذات پنداری کرده و به دنیای خصوصی او و آنچه در ذهنش می گذرد آشنا شود و احساس او را لمس کند.
راوی جهان داستان را با زبان شاعرانه می بیند، می اندیشد، حس می کند و شاعرانه بازگو می کند و روزمرگی، ناباوری، کابوس و دغدغه ملیحه را پُر سوز و گداز و تأمل برانگیز روایت می کند. موضوع و فکر اولیه داستان ممکن است تکرای باشد اما قوت و قدرت زبان است که مخاطب را به عمق داستان می کشاند. دیالوگ های داستان کوتاه و مناسب اند و وظیفه اطلاع رسانی را می توانند به خوبی اعمال کنند و میتوانیم آشنایی زدایی را در داستان ببینیم.
نویسنده در پایان داستان با جمله «حالا چترهم یک سیاوش شده بود» ذهنیت ملیحه و نوع تفکر و رویای درونی او را بیان می کند و داستان به ظاهر با پایانی بسته تمام می شود، پایانی که سرانجامی نامشخص دارد، زیرا گفته نشده ملیحه این مصیبت را پذیرفته است یا خیر و آیا می تواند با آن کنار بیاید یا با همین توهمات واقعیت خود را پر می کند.