جستاری در:

ارتباط علوم انسانی و هنر(پیوند شعر و موسیقی) شهروز جمالی

ارتباط علوم انسانی و هنر(پیوند شعر و موسیقی) شهروز جمالی
امروز در عصر ارتباطات، علوم به قدری گسترده و متنوع شده­اند که شاید برای شناخت بسیار سطحی آن­ها، باید شاخه­ای جدید به نام «علم شناسی» نیز به این علوم افزود که البته چنین رشته­ای نیز پدید آمده است و کاربرد و هدف این علوم را برای انسان امروزی که در دریای پهناوری از دانش شناور است نمایان می­کند.
چهارشنبه ۲۱ اسفند ۱۳۹۸ - ۱۴:۳۳
کد خبر :  ۱۶۷۵۹۹
جستاری در:
ارتباط علوم انسانی و هنر(پیوند شعر و موسیقی)
شهروز جمالی
امروز در عصر ارتباطات، علوم به قدری گسترده و متنوع شده­اند که شاید برای شناخت بسیار سطحی آن­ها، باید شاخه­ای جدید به نام «علم شناسی» نیز به این علوم افزود که البته چنین رشته­ای نیز پدید آمده است و کاربرد و هدف این علوم را برای انسان امروزی که در دریای پهناوری از دانش شناور است نمایان می­کند.
علوم محدود پیشین، اینک به رشته­ها و شاخه­هایی متعدد و تخصصی تبدیل شده­اند و در عین اینکه دنیای امروز به «دهکده­ای جهانی» بدل شده و به راحتی از این سر دنیا با دورترین نقاط آن می­توان ارتباط برقرار کرد، آدمی با موجی عظیم از اطلاعات روبه روست که گاه نه تنها او را در این پهنه یاری نمی­کند بلکه باعث گمراهی و سردرگمی او می­گردد و اگر در این دریای بی­کران تسلط و شناخت نداشته باشد، این موج عظیم او را غرق خواهد کرد و دانش و تمدنی که باید در جهت مثبت و انسانیت و ثبات زندگی بشر باشد، به عکس موجب نابودی و فنا و از خود بی­خبری او خواهد شد. اما اگر این دریا محل غوطه شناوران ماهری باشد که با انگیزه­های معنوی و حکیمانه و الهی پای در آن گذارند و سعادت و رستگاری انسان را هدف همه این فناوری­های نوین بدانند، دریای دانش بستری امن برای زیستن او می­گردد.
با وجود این همه گسترش و تنوع دانش­ها، با نگاهی توحیدی و عرفانی می­توان دریافت که نقطه اوج و کمال همه این دانش­ها، نقطه­ای است مشترک و آن هم رسیدن به معرفت و رشد روحی و نیل به کمال و جمال و جلال الهی است. آنجا که بشر خاکی با همه محدودیت­ها در مقابل این عظمت و کمال به ضعف خود پی می­برد که این خود سرآغاز کمال و معرفت اوست؛ حیرتی دلنشین او را به ستایش ذات اقدس الهی وا می­دارد و تازه در می­یابد که «علم حقیقی» همین است و بس؛ و بقیه علوم خود مقدمه و وسیله این عروج هستند.
از سویی، با کمی تعمق می­توان دریافت که هدف غایی مقوله­هایی چون دین، هنر، ادبیات، حکمت و سایر علوم در حقیقت یکی است و آن هم به رشد و کمال رساندن و هدایت و رستگاری و نجات آدمی و آشنایی و پیوند اوست با مبدأ آفرینش؛ و توجه او به این حقیقت:
که ای بلند نظر شاهباز سدره نشین                     نشیمن تو نه این کنج محنت آبادست
تو را ز کنگره عرش می­زنند صفیر                       ندانمت که در این دامگه چه افتادست
نور و بصیرتی عمیق وجود او را در می­یابد تا بدانجا که بداند «از کجا آمده، آمدنش بهر چه بوده و به کجا خواهد رفت»؛ بر این اساس در می­یابیم که علوم انسانی و هنر به این هدف نزدیک­ترند. از فرزندان و شاخه­های این دو، ادبیات به ویژه شعر و موسیقی - ارتباطی تنگاتنگ دارند. در این مقاله کوشیده­ایم به این ارتباط و پیوندها بپردازیم. برای رسیدن به این منظور لازم می­دانیم ابتدا ادبیات و هنر، و اختصاصاً «شعر و موسیقی» را تعریف کنیم.
برای ادبیات تعاریف و تعابیر متعدد و متنوع ذکر شده که به طور خلاصه می­توان گفت:
ادبیات به مجموعه­ای از نوشته­ها اطلاق می­شود که با سایر نوشته­ها (نوشته­های عادی و روزمره) متفاوت و در بردارنده «پیام» است، پیام انسانی. این پیام می­تواند تحولی نسبی در آدمی ایجاد کند. او را شاد کند و بخنداند یا غمگین سازد و بگریاند. آرامش و تسکین دهد یا به هیجان وا دارد و یا ممکن است حالاتی از قبیل آزادگی، شجاعت، عشق، بینش، اخلاق، انسانیت، شناخت راه، نور، کمال و ... ببخشد و در نهایت «ادبیات ناب» آن است که بشر را از آنجا که هست بالاتر برد و سرانجام او را به «خود حقیقی» و «خدای خویش» نزدیکتر سازد.
در تعریف شعر گفته­اند: «کلام موزون، مقفا و مخیل» است (کلامی که وزن دار، قافیه دار، و خیال انگیز باشد) یا به تعبیر استاد شفیعی کدکنی:«شعر گره خوردگی عاطفه و خیال است در زبانی آهنگین».[1]
ناگفته پیداست که همه حالات و اوصافی که در مورد ادبیات ذکر شد در آثار ادبی به یک میزان یافت نمی­شود و ارزش این آثار برابر نیست. از طرفی باید میزان دریافت و استعداد مخاطب و خواننده را نیز در نظر داشت. ای بسا آثاری که نه تنها از این اوصاف و ویژگی­ها بی­بهره­اند بلکه از مسیر اصلی و تکامل انسان دور و ضداخلاقی نیز هستند.
در مورد هنر نیز تعاریف متنوعی وجود دارد از جمله «بازتاب تجارب هر نسل طبق قواعد و
موقعیت­های زمان و مکان، ترجمان زندگی، تقلید و بازتاب صرف از طبیعت و یا دیدن زیبایی و درک و اظهار آن به وجهی مطبوع و دلپسند».[2] به طور خلاصه می­توان چنین گفت که هنر بیانی ناتمام از شهود و دیدن و درک کمال و زیبایی مطلق است که هنرمند، بخشی از این زیبایی و کمال را با دریافت و با تخصص خود به انسانها ارائه می­کند.
درباره­ی موسیقی نیز می­توان گفت که اگر همه آن پیامهای انسانی و اوصافی که در باب ادب ناب ذکر شد، از قالب واژگان بیرون آید و در ظرف الحان و آهنگها و نغمات قرار گیرد، «موسیقی» نامیده می­شود و به قول دکتر سیمین دانشور «تعریف هنر به طور کلی، بر هر یک از هنرها با جزئی تغییری قابل انطباق است؛ چنانکه می­توان گفت هنر ادبیات و شعر، هنر خلق زیبایی بوسیله «کلمات» و هنر موسیقی خلق زیبایی بوسیله اصوات است».[3] ایشان می­افزایند «اما موسیقی تاج هنرهاست زیرا با آرزوها و دل آدمی سرکار دارد و زبان روح است. موسیقی­دان، طبع ذاتی جهان را نشان می­دهد و عمیق­ترین معارف بشری را با زبانی بیان می­کند که عقل نمی­فهمد، ولی دل تشخیص می­دهد و لذت می­برد»[4] بتهون بر آن است آنجا که سخن از گفتن باز می­ماند، موسیقی آغاز می­شود. در واقع موسیقی بیان بی­کلام بسیاری از گفتارهای عالی و یا ناگفته­های آدمی است؛ آنچه را که گاه به زبان نمی­آید، موسیقی بیان می­کند. چنانکه گفته­اند خسروپرویز اسبی داشت «شبدیز» نام؛ علاقه او به شبدیز چنان بود که فرمان داده بود هر کس خبر مرگ شبدیز را بیاورد، بی­درنگ سر از تنش جدا کنند. عاقبت مرگ به سراغ شبدیز آمد، اما هیچ کس یارای گفتن چنین حقیقتی را به خسرو نداشت. به «باربد» - موسیقی­دان برجسته دربار خسروپرویز رجوع کردند.
او لحنی ساخت و آن را نزد پادشاه نواخت. خسرو چنان در غم و اندوه فرو رفت که ناخودآگاه گفت «مگر شبدیز مرده است؟» و باربد پاسخ داد: «این را خود گفتید».[5]
از میان آنچه گفته شد، موسیقی مطلوب و در شأن انسان، هنری است انسانی، آسمانی، الهی و به قول استاد حسن کسایی «موسیقی سر به بالا، موسیقی­ای است که گریه عالی­ترین و لطیف­ترین احساس آدمی را بر می­انگیزد و صد البته نه آن موسیقی که هیجانات کاذب و حالات حیوانی بشر را تحریک می­کند که آن موسیقی «سر به پایین» است. «موسیقی، رازها، حرکات، الهامات، عواطف و احساسات بشر را نشان می­دهد».[6] به قول مولانا آن الحانی که آدمی در بهشت شنیده و آن موسیقی که بانگ گردش­های چرخ را با خود به همراه دارد.
بانگ گردش­های چرخ است این که خلق                         می­نوازندش به تَنْبُور و به حلق
... مـا همـه اجــزای آدم بــوده­ایــم                             در بهشت این لحن­ها بِشْنوده­ایم
با توجه به اشتراک هدف و موضوع و مقصود ادبیات و هنر می­توان دریافت هر دو هنر، آدمی را مخاطب خود قرار داده و قصدشان به رشد و کمال رساندن و نزدیک ساختن به جایگاه خداگونه او (مقام خلیفه اللهی انسان) است و هر دو غذای روح آدمی. پیداست تلفیق و پیوند «شعر و موسیقی» تأثیر پیام­های آسمانی و احساسات عالی را دوچندان می­گرداند و «مخاطب بیدار و دل آگاه» را به بلندای تفکر و عشق و معرفت می­رساند. مقوله­هایی چون موسیقی عرفانی، قرائت قرآن، اذان، موسیقی خانقاهی، موسیقی کلیسا و گاهان اوستا را از این دست می­توان معرفی کرد.
در مورد شعر نیز همین حکم صادق است؛ شعر باید در شأن و مقام و جایگاه انسان باشد؛ چنانکه حضرت پیامبر (ص) فرموده­اند: «اِنَّ من الشعر لحکمه» به راستی برخی اشعار حکمت­آمیز است و به تعبیر سلطان ولد «شعر اولیا» که آن والاتر از «شعر شعرا»[7] است و البته «شعر کیمیا» که آمیخته شعر اولیا و شعراست (شعر حافظ). چنین اشعاری جایگاهی آسمانی و دینی دارند که خاصیت عمده آنها نوربخشی و هدایت و کمال است و به قول عطار:
شعر و عرش و شرع از هم خاستند
نور گیرد چون زمین از آسمان

تا که عالم زین سه حرف آراستند
زین سه حرف یک صفت هر دو جهان

استاد دکتر شفیعی کدکنی از قول دکتر طاها حسین، درباره­ی ارتباط این دو هنر می­نویسند:
«می­توان تصور کرد در آغاز، این دو [شعر و موسیقی] جدا از یکدیگر رشد کرده و سپس به یکدیگر پیوسته­اند؛ اما بهتر و درست­تر این است که بگوییم در آغاز با هم بودند و سپس از یکدیگر جدا شدند»[8] این پیوند در میان همه ملل دیده می­شود و به کشور و یا ملتی خاص اختصاص ندارد و «اساساً شعر به این دلیل به وجود آمده که با آن تغنی شود، به همین دلیل هم در زبان فارسی «شعر سرودن» مصطلح است».[9]
از دیگر دلایل پیوند این دو آن است که آدمی از شعر توقع دارد آن را زمزمه کند و علت اینکه یک شعر را بیش از یک قطعه نثر می­خوانند، همین شوق به زمزمه و آوازخوانی است که در ذات آدمی نهفته است.
از طرفی «شعرا در دوره اسلامی کسانی را استخدام می­کردند که شعرهاشان را در دربار شاهان و خلفا به آواز بخوانند و از دلایل این موضوع یعنی پیوستگی شعر و موسیقی بیت حسان بن ثابت است:
تَغَنَّ فی کلِّ شعرٍ اَنتَ قائلُهُ                                اِنَّ الغَناءَ لهذا الشّعرِ مضمارٌ
(یعنی چون شعر بگویی، بدان شعر تغنّی کن که غنا از برای شعر، همچون میدان تاخت و تاز است). حسّان معتقد است که شعر را باید با موسیقی سنجید تا نیک و بدش آشکار شود ... برخی دیگر معتقدند که شاید بحور عروضی یادگار باقی مانده الحان معروفی باشد از روزگاری که شعر و موسیقی با یکدیگر پیوند داشته­اند.
در واقع مهمترین عامل پیوند موسیقی و شعر، وزن و آهنگ و تناسب است. «وزن در شعر جنبه تزئینی ندارد که یک پدیده طبیعی است که عواطف را به تصویر می­کشد».
وزن در کلام لذت و موسیقی ایجاد می­کند و به همین دلیل زبان عاطفه همیشه موزون است.
بنابراین وزن مهمترین عامل موسیقایی معرفی می­شود و به همین سبب اکثر کتاب­های مقدس نیز دارای آهنگ و موسیقی خاص­اند. مثلاً سوره­ی الرحمان در قرآن.
موسیقی و وزن علاوه بر شعر و موسیقی، در سایر هنرها از جمله رقص، معماری، حجّاری، نقاشی و سینما ... نیز از عوامل مهم به شمار آمده است. [10]
دکتر شریعتی نیز بر آن است که «موسیقی و شعر و رقص و نقاشی و مجسمه­سازی و ... همه شعر است؛ گاه با کلمات شعر می­گوییم، گاه با اصوات، گاه با رنگ­ها، گاه با حرکات».[11]
که این عقیده برخاسته از همان عامل مشترک میان این هنرها، یعنی «وزن» است. اساساً وجه تمایز شعر نسبت به نثر نیز در همین عنصر وزن است.
موسیقی شعر را از چهار منظر می­توان بررسی کرد. [12]
1- موسیقی بیرونی: موسیقی بیرونی شعر در واقع وزن عروضی شعر است؛ به طور مثال بیت زیر: روآن ربابی را بگو:«مستان سلامت می­کنند»      وان مرغ آبی را بگو:«مستان سلامت می­کنند» چهار بار مستفعلن در هر مصراع تکرار می­شود.
2-   موسیقی درونی: هماهنگی نسبت ترکیبی کلمات و طنین خاص هر حرف در مجاورت با حرف دیگر است و به تعبیری مجموع هماهنگی­هایی که از رهگذر وحدت یا تشابه یا تضاد صامت­ها و مصوت­ها در کلمات یک شعر پدید می­آید. این حالت با ایجاد جناس، تکرار واژه و حرف همراه است؛ به طور مثال: تکرار حروف «خ، اول این بیت».
     خیال خال تو با خود به خاک خواهم برد                 که تاز خال تو خاکم شود عبیرآمیز
گاهی تکرار حروف، حس و حالتی را در ذهن و درون شنونده ایجاد می­کند. مثلاً تکرار حروف «ذ، ز، ض، ل» در آیه شریفه «اذا زلزلت الارض زلزالها» گرچه همه از یک جنس نیستند، تداعی­گر لرزش و زلزله است. همچنین در این بیت از منوچهری:
خیزید و خز آرید که هنگام خزان است                 باد خنک از جانب خوارزم وزان است
تکرار حروف «خ و ز» خش خش و خزیدن برگها را در فصل خزان در گوش خواننده به یاد می­آورد.
گاهی نیز تکرار حروف ممکن است تصویری را در ذهن ایجاد کند؛ مثلاً تکرار حرف «ا» در این بیت حافظ، «قامت یار» را ترسیم می­کند:
نیست بر لوح دلم جز الف قامت «یار»                             چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
این آرایه که «نغمه حروف» یا «واج آرایی» نامیده می­شود، از مهم­ترین عوامل ایجاد موسیقی درونی شعر است.
3- موسیقی کناری: که تجلی­گاه قافیه، ردیف، تکرارها و ترجیع­هاست. ظهور آن در سراسر بیت یا مصراع قابل مشاهده نیست. برعکس موسیقی بیرونی که تجلی­ آن در سراسر بیت و مصراع یکسان است و به طور مساوی در همه جا حضور دارد. به قول نیما «قافیه زنگ مطلب است، هر جا مطلب عوض شد، قافیه نیز عوض می­شود».[13] در بیت زیر از حافظ «خوبان و رندان» قافیه و «چو شمع» ردیف است که موجد موسیقی کناری شعر است:
در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع                         شب­نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع
4- موسیقی معنوی: همه­ی ارتباط­های پنهانی عناصر یک بیت یا یک مصراع و از سوی دیگر همه عناصر معنوی یک واحد هنری، مثلاً یک غزل یا یک قصیده و یا منظومه، خواه کلاسیک و خواه مدرن، اجزای موسیقی معنوی آن اثرند. مثلاً تناسب و مراعات النظیر میان کلمات «اسب، پیاده، رخ، فیل، شه، مات شدن» و تلمیح به شکست نعمان بن منذر در بیت خاقانی:
از اسب پیاده شو، بر نطع زمین رخ نِه                               زیر پی پیلش بین شه مات شده، نعمان
و همچنین تضاد میان «گرم و سرد» و «مهر و کین» تشخیص (آدم نمایی) در جوانمردی ماه و خورشید، تشبیه و تلمیح در واژه «مهر» در این بیت از مخزن الاسرار نظامی:
گرم شو از مهر و زکین سرد باش                                    چون مه و خورشید جوانمرد باش
پیوند شعر و موسیقی را از زاویه­ای دیگر نیز می­توان بررسی کرد و آن تجلی اصطلاحات، نام­ها و خواص موسیقی است که در میان شعر اغلب شاعران راه یافته و پیوند روحی آنان را با این هنر بیان می­کند.
در ادب فارسی شاعران فراوانی می­یابیم که خود یا موسیقی­دان بوده و یا اگر نبوده­اند، موسیقی­شناس بوده و ظرافت­ها و زیبایی­هایی آن را درک می­کرده­اند. شاعرانی چون رودکی، فرخی، منوچهری، خاقانی، نظامی، مولانا، سعدی، حافظ و ... از جمله چهره­های شاخص و درخشان این فن هستند. البته نوع نگاه و پرداخت این شاعران به موسیقی یکسان نیست؛ اما در نهایت تقریباً شاعری نمی­یابیم که با موسیقی آشنا و محشور نبوده باشد و به قول استاد شفیعی کدکنی:
«همواره شاعران بزرگ، آگاه و ناآگاه بزرگترین شیفتگان موسیقی بوده­اند و شعر خاستگاهی جز به موسیقی رساندن زبان ندارد».[14] به طور مثال رودکی علاوه بر هنر شاعری و حفظ قرآن، چنگ می­نواخته و تأثیر هنر شاعری و موسیقی او را در باز گرداندن اعجاب­آمیز نصربن احمد سامانی به بخارا نمی­توان انکار کرد؛ آنجا که چنگ برگرفت و ابیات این قصیده در پرده­ی عشاق آغاز کرد:
بوی جوی مولیان آید همی                                یاد یار مهربان آید همی ... [15]
«این که طبع نازک رودکی از دوران کودکی با موسیقی پرورش یافته و پیوندی در خاطر وقاد وی میان شعر و موسیقی رخ داده، و سخن او فرزند این فرخنده پیوند شده است، خود عامل دیگری است برای توفیق استاد سمرقند».[16]
مولانا نیز در این وادی از جایگاهی خاص برخوردار است «غزلیات او گریزی است در همه نظام­ها و عرف­ها و عادت­ها برای پیوستن به نظام موسیقیایی کیهان و آفریدن این منظومه شمسی»[17]و ما در جای جای آثار منظوم مولانا آن را در می­یابیم. مولانا مثنوی را با «نی» و نغمات آن آغاز کرده و این گویای واقعیتی است که او چنان با موسیقی درآمیخته بوده که خود را چونان نایی نالان و کلامش را چون نغمات آن به گوش دل شنوندگان و اهل معرفت برساند.
از طرفی چنان که گفتند او خود رباب می­نواخته و ابتکارهایی در آن به خرج داده است؛[18]
گاه نیز خود را رباب عشق می­خواند:
من هم رباب عشقم و عشقم رباب من                 وان لطف­های زخمه­ی رحمانم آرزوست
اما در هیچ متنی و اثری به مراحل فراگیری موسیقی در زندگی مولانا اشاره نشده است. [19]
به طور کلی موسیقی مولانا را از دو دیدگاه می­توان بررسی کرد: نخست موسیقی نهفته در وجود او که در مجموعه آثارش هویداست، از جمله پرداختن به موسیقی عملی، نواختن رباب، سماع، نشست و برخاست با قوالان و رامشیان و به کارگیری اصطلاحات موسیقی در کلامش مانند اسامی سازها و واژگان مربوط به آنها چون نی، چنگ، چغانه، موسیقار، ارغنون، رباب، طبل، زنگ، دهل، کوس، کمانچه، ترانه، ساز، آواز، ابریشم، زخمه، مضراب، کمان، زیر و بم، دستان، کوک، دوازده مقام، بیت، و چهار شعبه، مطرب، چنگی، راست، بوسلیک، الحان، نوا، صدا، عشاق، قوال، تار، ضرب، دف و ... [20] که در آثار او از جمله داستان «پیر چنگی» در مثنوی تجلی یافته است. [21]
و دیگر موسیقی شعر اوست که بی­گمان از روح نغمه سنج و شاعر او بهره گرفته؛ همان موسیقی درونی، بیرونی، کناری و معنوی.
تأثیر موسیقی در زندگی و روح مولانا تا بدانجاست که خود وصیت فرموده تا جنازه­اش با موسیقی و ساز و آواز تشییع شود.
به طور خلاصه موسیقی مولانا وسیله تقرب او به منبع عشقِ اولین و آخرین وصال است؛ از آن موسیقی که آسمانی است و حکم عبادت دارد و موجب اخلاص و هدایت است و به تعبیر استاد فروزانفر، وسیله­ای والا برای وصول به حق به شمار می­آید،[22] چنانچه خود می­فرماید:
این علم موسقی بر من چون شهادت است                        چون مؤمنم، شهادت و ایمانم آرزوست
مولانا بر آن است که روح آدمی با نغمات آسمانی الفت داشته و گوش او پیش از تولد و پا نهادن به این جهان آن الحان و نغمات را در عالم ازلی نیوشیده است:
پس حکیمان گفته­اند این لحن­ها
بانگ گردش­های چرخ است این که خلق
مؤمنان گویند کاثار بهشت
ما همه اجزای آدم بوده­ایم
قوّتی گیرد خیالات ضمیر

از دوار چرخ بگرفتیم ما
می­نوازندش به تنبور و به حلق
نقر گردانید بر آثار زشت
در بهشت آن لحن­ها بشنوده­ایم
بلکه صورت گیرد از بانگ و صفیر

«شهاب الدین عثمان» معروف به «عثمان ربابی» نیز از نوازندگانی بوده که در مجالس سماع مولانا حضور داشته و مولانا در اشعارش به او اشاره می­کند، از جمله:
رو آن ربابی را بگو مستان سلامت می­کنند
می­گوید آن رباب که مُردم ز انتظار

و آن مرغ آبی را بگو مستان سلامت می­کنند
دست و کنار و زخمه­ی عثمانم آرزوست
­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­
حافظ نیز از جمله شاعرانی است که پیوندی ناگسستنی با موسیقی داشته است. «او موسیقی­دان حرفه­ای نبوده، ولی [این] دلیل بر آن نیست که وی را موسیقی­شناس یا دوستدار موسیقی ندانیم»[23] همه حافظ­شناسان با همه تنوع­های موجود در نگرش به حافظ، در این مورد متفق القولند. [24] به قول استاد شفیعی «تصور من بر آن است که در شعر فارسی، هیچ شاعری، به اندازه حافظ بر اسرار موسیقی و روابط آوایی کلمات وقوف نیافته است. بی­گمان بخش عظیمی از این آگاهی او به غریزه و نبوغ هنری او باز می­گردد و بخشی از آن نیز نتیجه دو امتیازی است که وی در زندگی داشته: نخست حافظ قرآن بودن که از لوازم آن، شناخت کامل و آواشناسی و علم تجوید بوده و دیگر موسیقی­دانی و خوش­آوازی او که پیوسته در شعر خویش بدان اشاره می­کند».[25]
چنانکه می­دانیم وجه تسمیه­ی حافظ به حفظ بودن قرآن است؛ همانطور که خود نیز فرموده:
ندیدم خوشتر از شعر تو حافظ                 به قرآنی که اندر سینه داری
اما نباید فراموش کرد که واژه «حافظ‌» از قرن ششم هجری به بعد مرادف با «آوازخوان» و «موسیقی­دان» به کار رفته. [26] حافظان خوش می­خواندند و صوت دلنشین­شان موجب می­شد تا در مجالس دوستانه نیز بخوانند: برای مثال از چند موسیقی دان با این عنوان یاد شده است؛[27] حافظ حاجی محمد، حافظ صالح چهار تاری، حافظ محمود جان کاشی، حافظ احمد قزوینی، حافظ بصیر و ... بسیاری دیگر؛ بنابراین نمی­توان خوش­خوانی و موسیقی دانی او را انکار کرد؛ بویژه آنکه خود در برخی ابیات به این موضوع اشاره کرده:
زچنگ زهره شنیدم که صبحدم می­گفت
سخن دانی و «خوش­خوانی» نمی­ورزند در شیراز
دلم از پرده بشد حافظ «خوش گوی» کجاست
ساقی به صوت این غزلم کاسه می­گرفت
بر سر تربت من بی و می و مطرب منشین

غلام حافظ «خوش لهجه­ی» خوش آوازم
بیا حافظ که تا خود را به مُلک دیگر اندازیم
تا به «قول» و غزلش ساز و نوایی بکنیم
­­«می­خواندم این سرود» و می ناب می­زدم
تا به بویت ز لحد رقص کنان برخیزم

علاوه بر این شرط قاری شدن، تحصیل موسیقی و آشنایی با نغمات و آهنگ­هاست و خوش­لحنی و خوش­خوانی از لوازم و محسنات حافظان و قاریان به شمار می­آمده. چنانکه این معنی را از این حدیث نبوی می­توان دریافت: «زیّنوا القرآن بأصواتکم فَاِنَّ الصوت الحسن یزیدُ القرآن حسناً». از طرفی آوازخوانی اصولاً با قرائت قرآن شروع می­شده است.
مرحوم استاد حسین علی ملاح در کتاب «حافظ و موسیقی» به شصت و نه نام و اصطلاح موسیقی در غزلیاتش اشاره می­کند. اینک چند نمونه:
این «مطرب» از کجاست که «ساز» «عراق»­ساخت
سحرگاهان که مخمور شبانه
دانی که «چنگ» و «عود» چه تقریر می­کنند
«مطرب» کجاست تا همه محصول زهد و علم
«راهی» «بزن» که آهی بر «ساز» آن توان زد

و«آهنگ» «بازگشت» به سوی «حجاز» کرد
گرفتم باده با «چنگ» و «چغانه»
پنهان خورید باده، که تعزیر می­کنند
در کار بانگ «بربط» و آواز «نی» کنم
شعری بخوان که با آن رطل گران توان زد

گونه­ای دیگر از پیوند شعر و موسیقی، ارتباط خوانندگی با برخی «قالب­های شعری» است. در موسیقی اصیل ایرانی گونه­ای از آهنگ­ها و نغمات هست که مناسبتی خاص با قالب­های شعری دارد؛ مثلاً
«مثنوی­خوانی» که در دستگاه شور، سه گاه، آواز بیات ترک، افشاری، اصفهان و ... معمول است و
«دوبیتی­خوانی» که معمولاً در دستگاه شور و آواز دشتی و دشتستانی، شوشتری و ... رایج است.
همچنین نوع ساقی­نامه، صوفی­نامه و مغنی­نامه که معمولاً در قالب مثنوی و در بحر متقارب سروده شده، در دستگاه ماهور و آواز اصفهان اجرا می­شود. ضمناً باید دانست که قالب­های شعری مناسب برای آواز یا تصنیف به ترتیب؛ غزل، مثنوی، دوبیتی و رباعی و گاه قالب نیمایی­اند و قالبی چون قصیده یا قطعه مناسبتی با نغمات موسیقی ندارد. همچنین گاهی ارتباط و تناسبی میان شعر و نغمات موسیقی به لحاظ «وزن» وجود دارد. مثلاً گوشه «کرشمه» - که گوشه­ای موزون و به اصطلاح ضربی است - در دستگاه­های مختلف موسیقی معمولاً با اشعاری که در بحر «مجتث» (مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن) سروده شده است خوانده می­شود.
مثال: ندانمت به حقیقت که در جهان به که مانی    جهان و هر چه درو هست صورتند و تو جانی
و یا گوشه «نغمه» که اشعاری در بحر مضارع (مفعول فاعلات مفاعیلُ فاعلن) را می­طلبد.
ما سرخوشان مست دل از دست داده­ایم               همراز عشق و هم نفس جام باده­ایم
و یا:
ای پیک راستان خبر یار ما بگو                           احوال گل به بلبل دستان سرا بگو
در ادامه این گفتار، این پرسش به نظر می­آید که «آیا میان موسیقی و انواع ادبی می­توان رابطه­ای یافت؟»
به طور نسبی جواب مثبت است. مثلاً دستگاه چهارگاه بیشتر با حماسه و دستگاه شور، آواز دشتی و شوشتری با نوع غنایی (از نوع مرثیه، عرفان، عشق) و ماهور (با نوع غنایی: عشق و شادی)، سه گاه با سوگواری مناسبت دارد و در میان آوازها و تعزیه­ها و ... اجرا می­شود البته گاه همین نغمات ممکن است با ریتمی تند و شاد بیانگر شادمانی نیز باشد.
بجاست که در مورد «مناسب خوانی» نیز اشاره­ای به میان آید. «مناسب­خوانی» چنانکه از نامش پیداست، انتخاب و خواندن اشعاریست مناسب با زمان و مکان؛ به این معنی که خواننده باید با دیوان­های شاعران محشور باشد، غزلیات یا اشعار را در حافظه داشته باشد تا در موارد خاص شعری در خور را با نغمه­ای مناسب با آن فضا و شعر برگزیند و با هنر خود میان آن دو تلفیق و پیوندی ایجاد کند. از دیدگاهی، نقطه عطف شعر و موسیقی در مقوله «تصنیف­سازی» است. واژه «تصنیف» معانی مختلفی دارد که مفهوم اصطلاحی آن در موسیقی عبارت است از سرودن اشعاری بر روی آهنگی خاص که مناسب با آن فضا و حس و حال آهنگ باشد. بر این اساس شاعر باید با آشنایی و تسلط نسبی بر موسیقی بر روی نغمات و آهنگ­ها «کلام» بگذارد و بدین ترتیب اثری هنری و پیوندی بین کلام و نغمه ایجاد کند. بنابراین لازمه­ی تصنیف­سرایی آشنایی و تسلط نسبی با موسیقی است و این فن از هر شاعری ساخته نیست. گاهی نیز بر شعر شاعری مثلاً اشعار سعدی، مولانا، حافظ و ... آهنگ می­سازند و آن را «تصنیف» می­نامند. اما «تصنیف­سرایی» به معنای خاص همان است که نخست ذکر شد. تصنیف­سرایی در ایران پیشینه­ای دیرین دارد که به زمان ساسانیان باز می­گردد و تا امروز ادامه دارد. این هنر در دوره­ی مشروطه از جایگاهی خاص برخوردار بوده است. هنرمندانی چون عارف قزوینی و بهار در این میدان آثاری با موضوعات اجتماعی سیاسی مبتنی بر عشق به وطن و آزادی سروده­اند. تصنیف­های جاودان و به یاد ماندنی «گریه کن، از خون جوانان وطن، مرغ سحر و ...» از این دست آثارند.
عارف قزوینی تصنیف­سرای بزرگ دوره قاجار گرچه موسیقی­دان و شاعر طراز اول نبوده، اما عشق و دلدادگی او به «وطن و آزادی» نام او را در این عرصه جاودانه کرده است. او خود شعر می­گفت، آهنگ
می­ساخت و خود می­خواند، یعنی تصنیف به معنای واقعی و نمونه­ای آشکار از پیوند شعر و موسیقی.
علی اکبر شیدا، امیر جاهد، رهی معیری، بیژن ترقی، معینی کرمانشاهی، مشیری، سایه و ... از دیگر تصنیف­ سرایانند.
حاصل کلام این که برای تمام دانش­های بشری، با همه تنوع و گستردگی، از دیدگاهی می­توان هدف و نقطه­ای مشترک یافت و آن رهیابی به گوشه­ای از نظام شگفت­انگیز و مقدس آفرینش الهی و نهایتاً شناخت اوست. نه تنها علوم بلکه مقوله­هایی چون ادبیات، هنر و مذهب نیز همین هدف را دنبال می­کنند؛ بنابراین مقصد یکی است، اما راه­ها مختلف؛ و آن زمان مفید خواهد بود که در راستای خدمت به نوع بشر واقع شود.
فرزندان دو مقوله­ی «علوم انسانی و هنر»، یعنی «شعر و موسیقی» که همزادند و پیوندی ناگسستنی با هم دارند، با وجود پیوندهای ظاهری و معنوی و درونی، اگر در جایگاه انسانی و معنوی قرار گیرند، حکم دعوت نامه­هایی دارند که مخاطب خود (آدمی) را در نهایت به ملکوت و دیار یار می­رساند؛ موسیقی
پدیده­ای ذاتی و فطری میان انسان­هاست و ادبیات که نخستین و دیرینه­ترین سرمایه معنوی ایران به شمار می­آید چه مجزا و چه توامان، نیاز و غذای روحی انسان به شمار می­آیند و آن گاه که با هدف و مسیری عالی در جریان زندگی آدمی قرار گیرند، او را به جایگاه حقیقی و مبدأ زیبایی و آفرینش و در کل رستگاری نزدیک­تر می­سازند.
 
منابع و مأخذ:
1-    دانشور، سیمین، شناخت و تحسین هنر، کتاب سیامک، تهران، چاپ اول سال 1375.
2-    دبیر سیاقی محمد، پیشاهنگان شعر فارسی، کتابهای جیبی، تهران، چاپ دوم 1356.
3-    ستایشگر، مهدی، نام­نامه موسیقی ایران زمین، انتشارات اطلاعات، تهران، چاپ اول 1376.
4-    شریعتی، علی، هنر، انتشارات چاپ بخش، تهران، چاپ چهارم 1369.
5-    شفیعی کدکنی، محمدرضا، موسیقی شعر، انتشارات آگاه، تهران، چاپ پنجم 1376.
6-    غزلیات شمس، انتشارات کتابهای جیبی، تهران، چاپ هشتم 1370.
7-    شمیسا، سیروس، سبک شناسی شعر، انتشارات فردوس، تهران، چاپ اول 1374.
8-    ملاح، حسین علی، حافظ و موسیقی، انتشارات هنر و فرهنگ، تهران، چاپ دوم 1363.
9- نظامی عروضی سمرقندی، احمدبن عمر، چهار مقاله به تصحیح دکتر محمد معین، انتشارات امیرکبیر، تهران، چاپ دهم، 1369.

 

ارسال نظر