امروز در عصر ارتباطات، علوم به قدری گسترده و متنوع شدهاند که شاید برای شناخت بسیار سطحی آنها، باید شاخهای جدید به نام «علم شناسی» نیز به این علوم افزود که البته چنین رشتهای نیز پدید آمده است و کاربرد و هدف این علوم را برای انسان امروزی که در دریای پهناوری از دانش شناور است نمایان میکند.
جستاری در:
ارتباط علوم انسانی و هنر(پیوند شعر و موسیقی)
شهروز جمالی
امروز در عصر ارتباطات، علوم به قدری گسترده و متنوع شدهاند که شاید برای شناخت بسیار سطحی آنها، باید شاخهای جدید به نام «علم شناسی» نیز به این علوم افزود که البته چنین رشتهای نیز پدید آمده است و کاربرد و هدف این علوم را برای انسان امروزی که در دریای پهناوری از دانش شناور است نمایان میکند.
علوم محدود پیشین، اینک به رشتهها و شاخههایی متعدد و تخصصی تبدیل شدهاند و در عین اینکه دنیای امروز به «دهکدهای جهانی» بدل شده و به راحتی از این سر دنیا با دورترین نقاط آن میتوان ارتباط برقرار کرد، آدمی با موجی عظیم از اطلاعات روبه روست که گاه نه تنها او را در این پهنه یاری نمیکند بلکه باعث گمراهی و سردرگمی او میگردد و اگر در این دریای بیکران تسلط و شناخت نداشته باشد، این موج عظیم او را غرق خواهد کرد و دانش و تمدنی که باید در جهت مثبت و انسانیت و ثبات زندگی بشر باشد، به عکس موجب نابودی و فنا و از خود بیخبری او خواهد شد. اما اگر این دریا محل غوطه شناوران ماهری باشد که با انگیزههای معنوی و حکیمانه و الهی پای در آن گذارند و سعادت و رستگاری انسان را هدف همه این فناوریهای نوین بدانند، دریای دانش بستری امن برای زیستن او میگردد.
با وجود این همه گسترش و تنوع دانشها، با نگاهی توحیدی و عرفانی میتوان دریافت که نقطه اوج و کمال همه این دانشها، نقطهای است مشترک و آن هم رسیدن به معرفت و رشد روحی و نیل به کمال و جمال و جلال الهی است. آنجا که بشر خاکی با همه محدودیتها در مقابل این عظمت و کمال به ضعف خود پی میبرد که این خود سرآغاز کمال و معرفت اوست؛ حیرتی دلنشین او را به ستایش ذات اقدس الهی وا میدارد و تازه در مییابد که «علم حقیقی» همین است و بس؛ و بقیه علوم خود مقدمه و وسیله این عروج هستند.
از سویی، با کمی تعمق میتوان دریافت که هدف غایی مقولههایی چون دین، هنر، ادبیات، حکمت و سایر علوم در حقیقت یکی است و آن هم به رشد و کمال رساندن و هدایت و رستگاری و نجات آدمی و آشنایی و پیوند اوست با مبدأ آفرینش؛ و توجه او به این حقیقت:
که ای بلند نظر شاهباز سدره نشین نشیمن تو نه این کنج محنت آبادست
تو را ز کنگره عرش میزنند صفیر ندانمت که در این دامگه چه افتادست
نور و بصیرتی عمیق وجود او را در مییابد تا بدانجا که بداند «از کجا آمده، آمدنش بهر چه بوده و به کجا خواهد رفت»؛ بر این اساس در مییابیم که علوم انسانی و هنر به این هدف نزدیکترند. از فرزندان و شاخههای این دو، ادبیات – به ویژه شعر و موسیقی - ارتباطی تنگاتنگ دارند. در این مقاله کوشیدهایم به این ارتباط و پیوندها بپردازیم. برای رسیدن به این منظور لازم میدانیم ابتدا ادبیات و هنر، و اختصاصاً «شعر و موسیقی» را تعریف کنیم.
برای ادبیات تعاریف و تعابیر متعدد و متنوع ذکر شده که به طور خلاصه میتوان گفت:
ادبیات به مجموعهای از نوشتهها اطلاق میشود که با سایر نوشتهها (نوشتههای عادی و روزمره) متفاوت و در بردارنده «پیام» است، پیام انسانی. این پیام میتواند تحولی نسبی در آدمی ایجاد کند. او را شاد کند و بخنداند یا غمگین سازد و بگریاند. آرامش و تسکین دهد یا به هیجان وا دارد و یا ممکن است حالاتی از قبیل آزادگی، شجاعت، عشق، بینش، اخلاق، انسانیت، شناخت راه، نور، کمال و ... ببخشد و در نهایت «ادبیات ناب» آن است که بشر را از آنجا که هست بالاتر برد و سرانجام او را به «خود حقیقی» و «خدای خویش» نزدیکتر سازد.
در تعریف شعر گفتهاند: «کلام موزون، مقفا و مخیل» است (کلامی که وزن دار، قافیه دار، و خیال انگیز باشد) یا به تعبیر استاد شفیعی کدکنی:«شعر گره خوردگی عاطفه و خیال است در زبانی آهنگین».[1]
ناگفته پیداست که همه حالات و اوصافی که در مورد ادبیات ذکر شد در آثار ادبی به یک میزان یافت نمیشود و ارزش این آثار برابر نیست. از طرفی باید میزان دریافت و استعداد مخاطب و خواننده را نیز در نظر داشت. ای بسا آثاری که نه تنها از این اوصاف و ویژگیها بیبهرهاند بلکه از مسیر اصلی و تکامل انسان دور و ضداخلاقی نیز هستند.
در مورد هنر نیز تعاریف متنوعی وجود دارد از جمله «بازتاب تجارب هر نسل طبق قواعد و
موقعیتهای زمان و مکان، ترجمان زندگی، تقلید و بازتاب صرف از طبیعت و یا دیدن زیبایی و درک و اظهار آن به وجهی مطبوع و دلپسند».[2] به طور خلاصه میتوان چنین گفت که هنر بیانی ناتمام از شهود و دیدن و درک کمال و زیبایی مطلق است که هنرمند، بخشی از این زیبایی و کمال را با دریافت و با تخصص خود به انسانها ارائه میکند.
دربارهی موسیقی نیز میتوان گفت که اگر همه آن پیامهای انسانی و اوصافی که در باب ادب ناب ذکر شد، از قالب واژگان بیرون آید و در ظرف الحان و آهنگها و نغمات قرار گیرد، «موسیقی» نامیده میشود و به قول دکتر سیمین دانشور «تعریف هنر به طور کلی، بر هر یک از هنرها با جزئی تغییری قابل انطباق است؛ چنانکه میتوان گفت هنر ادبیات و شعر، هنر خلق زیبایی بوسیله «کلمات» و هنر موسیقی خلق زیبایی بوسیله اصوات است».[3] ایشان میافزایند «اما موسیقی تاج هنرهاست زیرا با آرزوها و دل آدمی سرکار دارد و زبان روح است. موسیقیدان، طبع ذاتی جهان را نشان میدهد و عمیقترین معارف بشری را با زبانی بیان میکند که عقل نمیفهمد، ولی دل تشخیص میدهد و لذت میبرد»[4] بتهون بر آن است آنجا که سخن از گفتن باز میماند، موسیقی آغاز میشود. در واقع موسیقی بیان بیکلام بسیاری از گفتارهای عالی و یا ناگفتههای آدمی است؛ آنچه را که گاه به زبان نمیآید، موسیقی بیان میکند. چنانکه گفتهاند خسروپرویز اسبی داشت «شبدیز» نام؛ علاقه او به شبدیز چنان بود که فرمان داده بود هر کس خبر مرگ شبدیز را بیاورد، بیدرنگ سر از تنش جدا کنند. عاقبت مرگ به سراغ شبدیز آمد، اما هیچ کس یارای گفتن چنین حقیقتی را به خسرو نداشت. به «باربد» - موسیقیدان برجسته دربار خسروپرویز – رجوع کردند.
او لحنی ساخت و آن را نزد پادشاه نواخت. خسرو چنان در غم و اندوه فرو رفت که ناخودآگاه گفت «مگر شبدیز مرده است؟» و باربد پاسخ داد: «این را خود گفتید».[5]
از میان آنچه گفته شد، موسیقی مطلوب و در شأن انسان، هنری است انسانی، آسمانی، الهی و به قول استاد حسن کسایی «موسیقی سر به بالا، موسیقیای است که گریه – عالیترین و لطیفترین احساس آدمی – را بر میانگیزد و صد البته نه آن موسیقی که هیجانات کاذب و حالات حیوانی بشر را تحریک میکند که آن موسیقی «سر به پایین» است. «موسیقی، رازها، حرکات، الهامات، عواطف و احساسات بشر را نشان میدهد».[6] به قول مولانا آن الحانی که آدمی در بهشت شنیده و آن موسیقی که بانگ گردشهای چرخ را با خود به همراه دارد.
بانگ گردشهای چرخ است این که خلق مینوازندش به تَنْبُور و به حلق
... مـا همـه اجــزای آدم بــودهایــم در بهشت این لحنها بِشْنودهایم
با توجه به اشتراک هدف و موضوع و مقصود ادبیات و هنر میتوان دریافت هر دو هنر، آدمی را مخاطب خود قرار داده و قصدشان به رشد و کمال رساندن و نزدیک ساختن به جایگاه خداگونه او (مقام خلیفه اللهی انسان) است و هر دو غذای روح آدمی. پیداست تلفیق و پیوند «شعر و موسیقی» تأثیر پیامهای آسمانی و احساسات عالی را دوچندان میگرداند و «مخاطب بیدار و دل آگاه» را به بلندای تفکر و عشق و معرفت میرساند. مقولههایی چون موسیقی عرفانی، قرائت قرآن، اذان، موسیقی خانقاهی، موسیقی کلیسا و گاهان اوستا را از این دست میتوان معرفی کرد.
در مورد شعر نیز همین حکم صادق است؛ شعر باید در شأن و مقام و جایگاه انسان باشد؛ چنانکه حضرت پیامبر (ص) فرمودهاند: «اِنَّ من الشعر لحکمه» به راستی برخی اشعار حکمتآمیز است و به تعبیر سلطان ولد «شعر اولیا» که آن والاتر از «شعر شعرا»[7] است و البته «شعر کیمیا» که آمیخته شعر اولیا و شعراست (شعر حافظ). چنین اشعاری جایگاهی آسمانی و دینی دارند که خاصیت عمده آنها نوربخشی و هدایت و کمال است و به قول عطار:
شعر و عرش و شرع از هم خاستند نور گیرد چون زمین از آسمان
|
تا که عالم زین سه حرف آراستند زین سه حرف یک صفت هر دو جهان
|
استاد دکتر شفیعی کدکنی از قول دکتر طاها حسین، دربارهی ارتباط این دو هنر مینویسند:
«میتوان تصور کرد در آغاز، این دو [شعر و موسیقی] جدا از یکدیگر رشد کرده و سپس به یکدیگر پیوستهاند؛ اما بهتر و درستتر این است که بگوییم در آغاز با هم بودند و سپس از یکدیگر جدا شدند»[8] این پیوند در میان همه ملل دیده میشود و به کشور و یا ملتی خاص اختصاص ندارد و «اساساً شعر به این دلیل به وجود آمده که با آن تغنی شود، به همین دلیل هم در زبان فارسی «شعر سرودن» مصطلح است».[9]
از دیگر دلایل پیوند این دو آن است که آدمی از شعر توقع دارد آن را زمزمه کند و علت اینکه یک شعر را بیش از یک قطعه نثر میخوانند، همین شوق به زمزمه و آوازخوانی است که در ذات آدمی نهفته است.
از طرفی «شعرا در دوره اسلامی کسانی را استخدام میکردند که شعرهاشان را در دربار شاهان و خلفا به آواز بخوانند و از دلایل این موضوع – یعنی پیوستگی شعر و موسیقی – بیت حسان بن ثابت است:
تَغَنَّ فی کلِّ شعرٍ اَنتَ قائلُهُ اِنَّ الغَناءَ لهذا الشّعرِ مضمارٌ
(یعنی چون شعر بگویی، بدان شعر تغنّی کن که غنا از برای شعر، همچون میدان تاخت و تاز است). حسّان معتقد است که شعر را باید با موسیقی سنجید تا نیک و بدش آشکار شود ... برخی دیگر معتقدند که شاید بحور عروضی یادگار باقی مانده الحان معروفی باشد از روزگاری که شعر و موسیقی با یکدیگر پیوند داشتهاند.
در واقع مهمترین عامل پیوند موسیقی و شعر، وزن و آهنگ و تناسب است. «وزن در شعر جنبه تزئینی ندارد که یک پدیده طبیعی است که عواطف را به تصویر میکشد».
وزن در کلام لذت و موسیقی ایجاد میکند و به همین دلیل زبان عاطفه همیشه موزون است.
بنابراین وزن مهمترین عامل موسیقایی معرفی میشود و به همین سبب اکثر کتابهای مقدس نیز دارای آهنگ و موسیقی خاصاند. مثلاً سورهی الرحمان در قرآن.
موسیقی و وزن علاوه بر شعر و موسیقی، در سایر هنرها از جمله رقص، معماری، حجّاری، نقاشی و سینما ... نیز از عوامل مهم به شمار آمده است. [10]
دکتر شریعتی نیز بر آن است که «موسیقی و شعر و رقص و نقاشی و مجسمهسازی و ... همه شعر است؛ گاه با کلمات شعر میگوییم، گاه با اصوات، گاه با رنگها، گاه با حرکات».[11]
که این عقیده برخاسته از همان عامل مشترک میان این هنرها، یعنی «وزن» است. اساساً وجه تمایز شعر نسبت به نثر نیز در همین عنصر وزن است.
موسیقی شعر را از چهار منظر میتوان بررسی کرد. [12]
1- موسیقی بیرونی: موسیقی بیرونی شعر در واقع وزن عروضی شعر است؛ به طور مثال بیت زیر: روآن ربابی را بگو:«مستان سلامت میکنند» وان مرغ آبی را بگو:«مستان سلامت میکنند» چهار بار مستفعلن در هر مصراع تکرار میشود.
2- موسیقی درونی: هماهنگی نسبت ترکیبی کلمات و طنین خاص هر حرف در مجاورت با حرف دیگر است و به تعبیری مجموع هماهنگیهایی که از رهگذر وحدت یا تشابه یا تضاد صامتها و مصوتها در کلمات یک شعر پدید میآید. این حالت با ایجاد جناس، تکرار واژه و حرف همراه است؛ به طور مثال: تکرار حروف «خ، اول این بیت».
خیال خال تو با خود به خاک خواهم برد که تاز خال تو خاکم شود عبیرآمیز
گاهی تکرار حروف، حس و حالتی را در ذهن و درون شنونده ایجاد میکند. مثلاً تکرار حروف «ذ، ز، ض، ل» در آیه شریفه «اذا زلزلت الارض زلزالها» گرچه همه از یک جنس نیستند، تداعیگر لرزش و زلزله است. همچنین در این بیت از منوچهری:
خیزید و خز آرید که هنگام خزان است باد خنک از جانب خوارزم وزان است
تکرار حروف «خ و ز» خش خش و خزیدن برگها را در فصل خزان در گوش خواننده به یاد میآورد.
گاهی نیز تکرار حروف ممکن است تصویری را در ذهن ایجاد کند؛ مثلاً تکرار حرف «ا» در این بیت حافظ، «قامت یار» را ترسیم میکند:
نیست بر لوح دلم جز الف قامت «یار» چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
این آرایه که «نغمه حروف» یا «واج آرایی» نامیده میشود، از مهمترین عوامل ایجاد موسیقی درونی شعر است.
3- موسیقی کناری: که تجلیگاه قافیه، ردیف، تکرارها و ترجیعهاست. ظهور آن در سراسر بیت یا مصراع قابل مشاهده نیست. برعکس موسیقی بیرونی که تجلی آن در سراسر بیت و مصراع یکسان است و به طور مساوی در همه جا حضور دارد. به قول نیما «قافیه زنگ مطلب است، هر جا مطلب عوض شد، قافیه نیز عوض میشود».[13] در بیت زیر از حافظ «خوبان و رندان» قافیه و «چو شمع» ردیف است که موجد موسیقی کناری شعر است:
در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع شبنشین کوی سربازان و رندانم چو شمع
4- موسیقی معنوی: همهی ارتباطهای پنهانی عناصر یک بیت یا یک مصراع و از سوی دیگر همه عناصر معنوی یک واحد هنری، مثلاً یک غزل یا یک قصیده و یا منظومه، خواه کلاسیک و خواه مدرن، اجزای موسیقی معنوی آن اثرند. مثلاً تناسب و مراعات النظیر میان کلمات «اسب، پیاده، رخ، فیل، شه، مات شدن» و تلمیح به شکست نعمان بن منذر در بیت خاقانی:
از اسب پیاده شو، بر نطع زمین رخ نِه زیر پی پیلش بین شه مات شده، نعمان
و همچنین تضاد میان «گرم و سرد» و «مهر و کین» تشخیص (آدم نمایی) در جوانمردی ماه و خورشید، تشبیه و تلمیح در واژه «مهر» در این بیت از مخزن الاسرار نظامی:
گرم شو از مهر و زکین سرد باش چون مه و خورشید جوانمرد باش
پیوند شعر و موسیقی را از زاویهای دیگر نیز میتوان بررسی کرد و آن تجلی اصطلاحات، نامها و خواص موسیقی است که در میان شعر اغلب شاعران راه یافته و پیوند روحی آنان را با این هنر بیان میکند.
در ادب فارسی شاعران فراوانی مییابیم که خود یا موسیقیدان بوده و یا اگر نبودهاند، موسیقیشناس بوده و ظرافتها و زیباییهایی آن را درک میکردهاند. شاعرانی چون رودکی، فرخی، منوچهری، خاقانی، نظامی، مولانا، سعدی، حافظ و ... از جمله چهرههای شاخص و درخشان این فن هستند. البته نوع نگاه و پرداخت این شاعران به موسیقی یکسان نیست؛ اما در نهایت تقریباً شاعری نمییابیم که با موسیقی آشنا و محشور نبوده باشد و به قول استاد شفیعی کدکنی:
«همواره شاعران بزرگ، آگاه و ناآگاه بزرگترین شیفتگان موسیقی بودهاند و شعر خاستگاهی جز به موسیقی رساندن زبان ندارد».[14] به طور مثال رودکی علاوه بر هنر شاعری و حفظ قرآن، چنگ مینواخته و تأثیر هنر شاعری و موسیقی او را در باز گرداندن اعجابآمیز نصربن احمد سامانی به بخارا نمیتوان انکار کرد؛ آنجا که چنگ برگرفت و ابیات این قصیده در پردهی عشاق آغاز کرد:
بوی جوی مولیان آید همی یاد یار مهربان آید همی ... [15]
«این که طبع نازک رودکی از دوران کودکی با موسیقی پرورش یافته و پیوندی در خاطر وقاد وی میان شعر و موسیقی رخ داده، و سخن او فرزند این فرخنده پیوند شده است، خود عامل دیگری است برای توفیق استاد سمرقند».[16]
مولانا نیز در این وادی از جایگاهی خاص برخوردار است «غزلیات او گریزی است در همه نظامها و عرفها و عادتها برای پیوستن به نظام موسیقیایی کیهان و آفریدن این منظومه شمسی»[17]و ما در جای جای آثار منظوم مولانا آن را در مییابیم. مولانا مثنوی را با «نی» و نغمات آن آغاز کرده و این گویای واقعیتی است که او چنان با موسیقی درآمیخته بوده که خود را چونان نایی نالان و کلامش را چون نغمات آن به گوش دل شنوندگان و اهل معرفت برساند.
از طرفی چنان که گفتند او خود رباب مینواخته و ابتکارهایی در آن به خرج داده است؛[18]
گاه نیز خود را رباب عشق میخواند:
من هم رباب عشقم و عشقم رباب من وان لطفهای زخمهی رحمانم آرزوست
اما در هیچ متنی و اثری به مراحل فراگیری موسیقی در زندگی مولانا اشاره نشده است. [19]
به طور کلی موسیقی مولانا را از دو دیدگاه میتوان بررسی کرد: نخست موسیقی نهفته در وجود او که در مجموعه آثارش هویداست، از جمله پرداختن به موسیقی عملی، نواختن رباب، سماع، نشست و برخاست با قوالان و رامشیان و به کارگیری اصطلاحات موسیقی در کلامش مانند اسامی سازها و واژگان مربوط به آنها چون نی، چنگ، چغانه، موسیقار، ارغنون، رباب، طبل، زنگ، دهل، کوس، کمانچه، ترانه، ساز، آواز، ابریشم، زخمه، مضراب، کمان، زیر و بم، دستان، کوک، دوازده مقام، بیت، و چهار شعبه، مطرب، چنگی، راست، بوسلیک، الحان، نوا، صدا، عشاق، قوال، تار، ضرب، دف و ... [20] که در آثار او از جمله داستان «پیر چنگی» در مثنوی تجلی یافته است. [21]
و دیگر موسیقی شعر اوست که بیگمان از روح نغمه سنج و شاعر او بهره گرفته؛ همان موسیقی درونی، بیرونی، کناری و معنوی.
تأثیر موسیقی در زندگی و روح مولانا تا بدانجاست که خود وصیت فرموده تا جنازهاش با موسیقی و ساز و آواز تشییع شود.
به طور خلاصه موسیقی مولانا وسیله تقرب او به منبع عشقِ اولین و آخرین وصال است؛ از آن موسیقی که آسمانی است و حکم عبادت دارد و موجب اخلاص و هدایت است و به تعبیر استاد فروزانفر، وسیلهای والا برای وصول به حق به شمار میآید،[22] چنانچه خود میفرماید:
این علم موسقی بر من چون شهادت است چون مؤمنم، شهادت و ایمانم آرزوست
مولانا بر آن است که روح آدمی با نغمات آسمانی الفت داشته و گوش او پیش از تولد و پا نهادن به این جهان آن الحان و نغمات را در عالم ازلی نیوشیده است:
پس حکیمان گفتهاند این لحنها بانگ گردشهای چرخ است این که خلق مؤمنان گویند کاثار بهشت ما همه اجزای آدم بودهایم قوّتی گیرد خیالات ضمیر
|
از دوار چرخ بگرفتیم ما مینوازندش به تنبور و به حلق نقر گردانید بر آثار زشت در بهشت آن لحنها بشنودهایم بلکه صورت گیرد از بانگ و صفیر
|
«شهاب الدین عثمان» معروف به «عثمان ربابی» نیز از نوازندگانی بوده که در مجالس سماع مولانا حضور داشته و مولانا در اشعارش به او اشاره میکند، از جمله:
رو آن ربابی را بگو مستان سلامت میکنند میگوید آن رباب که مُردم ز انتظار
|
و آن مرغ آبی را بگو مستان سلامت میکنند دست و کنار و زخمهی عثمانم آرزوست
|
حافظ نیز از جمله شاعرانی است که پیوندی ناگسستنی با موسیقی داشته است. «او موسیقیدان حرفهای نبوده، ولی [این] دلیل بر آن نیست که وی را موسیقیشناس یا دوستدار موسیقی ندانیم»[23] همه حافظشناسان با همه تنوعهای موجود در نگرش به حافظ، در این مورد متفق القولند. [24] به قول استاد شفیعی «تصور من بر آن است که در شعر فارسی، هیچ شاعری، به اندازه حافظ بر اسرار موسیقی و روابط آوایی کلمات وقوف نیافته است. بیگمان بخش عظیمی از این آگاهی او به غریزه و نبوغ هنری او باز میگردد و بخشی از آن نیز نتیجه دو امتیازی است که وی در زندگی داشته: نخست حافظ قرآن بودن که از لوازم آن، شناخت کامل و آواشناسی و علم تجوید بوده و دیگر موسیقیدانی و خوشآوازی او که پیوسته در شعر خویش بدان اشاره میکند».[25]
چنانکه میدانیم وجه تسمیهی حافظ به حفظ بودن قرآن است؛ همانطور که خود نیز فرموده:
ندیدم خوشتر از شعر تو حافظ به قرآنی که اندر سینه داری
اما نباید فراموش کرد که واژه «حافظ» از قرن ششم هجری به بعد مرادف با «آوازخوان» و «موسیقیدان» به کار رفته. [26] حافظان خوش میخواندند و صوت دلنشینشان موجب میشد تا در مجالس دوستانه نیز بخوانند: برای مثال از چند موسیقی دان با این عنوان یاد شده است؛[27] حافظ حاجی محمد، حافظ صالح چهار تاری، حافظ محمود جان کاشی، حافظ احمد قزوینی، حافظ بصیر و ... بسیاری دیگر؛ بنابراین نمیتوان خوشخوانی و موسیقی دانی او را انکار کرد؛ بویژه آنکه خود در برخی ابیات به این موضوع اشاره کرده:
زچنگ زهره شنیدم که صبحدم میگفت سخن دانی و «خوشخوانی» نمیورزند در شیراز دلم از پرده بشد حافظ «خوش گوی» کجاست ساقی به صوت این غزلم کاسه میگرفت بر سر تربت من بی و می و مطرب منشین
|
غلام حافظ «خوش لهجهی» خوش آوازم بیا حافظ که تا خود را به مُلک دیگر اندازیم تا به «قول» و غزلش ساز و نوایی بکنیم «میخواندم این سرود» و می ناب میزدم تا به بویت ز لحد رقص کنان برخیزم
|
علاوه بر این شرط قاری شدن، تحصیل موسیقی و آشنایی با نغمات و آهنگهاست و خوشلحنی و خوشخوانی از لوازم و محسنات حافظان و قاریان به شمار میآمده. چنانکه این معنی را از این حدیث نبوی میتوان دریافت: «زیّنوا القرآن بأصواتکم فَاِنَّ الصوت الحسن یزیدُ القرآن حسناً». از طرفی آوازخوانی اصولاً با قرائت قرآن شروع میشده است.
مرحوم استاد حسین علی ملاح در کتاب «حافظ و موسیقی» به شصت و نه نام و اصطلاح موسیقی در غزلیاتش اشاره میکند. اینک چند نمونه:
این «مطرب» از کجاست که «ساز» «عراق»ساخت سحرگاهان که مخمور شبانه دانی که «چنگ» و «عود» چه تقریر میکنند «مطرب» کجاست تا همه محصول زهد و علم «راهی» «بزن» که آهی بر «ساز» آن توان زد
|
و«آهنگ» «بازگشت» به سوی «حجاز» کرد گرفتم باده با «چنگ» و «چغانه» پنهان خورید باده، که تعزیر میکنند در کار بانگ «بربط» و آواز «نی» کنم شعری بخوان که با آن رطل گران توان زد
|
گونهای دیگر از پیوند شعر و موسیقی، ارتباط خوانندگی با برخی «قالبهای شعری» است. در موسیقی اصیل ایرانی گونهای از آهنگها و نغمات هست که مناسبتی خاص با قالبهای شعری دارد؛ مثلاً
«مثنویخوانی» که در دستگاه شور، سه گاه، آواز بیات ترک، افشاری، اصفهان و ... معمول است و
«دوبیتیخوانی» که معمولاً در دستگاه شور و آواز دشتی و دشتستانی، شوشتری و ... رایج است. همچنین نوع ساقینامه، صوفینامه و مغنینامه که معمولاً در قالب مثنوی و در بحر متقارب سروده شده، در دستگاه ماهور و آواز اصفهان اجرا میشود. ضمناً باید دانست که قالبهای شعری مناسب برای آواز یا تصنیف به ترتیب؛ غزل، مثنوی، دوبیتی و رباعی و گاه قالب نیماییاند و قالبی چون قصیده یا قطعه مناسبتی با نغمات موسیقی ندارد. همچنین گاهی ارتباط و تناسبی میان شعر و نغمات موسیقی به لحاظ «وزن» وجود دارد. مثلاً گوشه «کرشمه» - که گوشهای موزون و به اصطلاح ضربی است - در دستگاههای مختلف موسیقی معمولاً با اشعاری که در بحر «مجتث» (مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن) سروده شده است خوانده میشود.
مثال: ندانمت به حقیقت که در جهان به که مانی جهان و هر چه درو هست صورتند و تو جانی
و یا گوشه «نغمه» که اشعاری در بحر مضارع (مفعول فاعلات مفاعیلُ فاعلن) را میطلبد.
ما سرخوشان مست دل از دست دادهایم همراز عشق و هم نفس جام بادهایم
و یا:
ای پیک راستان خبر یار ما بگو احوال گل به بلبل دستان سرا بگو
در ادامه این گفتار، این پرسش به نظر میآید که «آیا میان موسیقی و انواع ادبی میتوان رابطهای یافت؟»
به طور نسبی جواب مثبت است. مثلاً دستگاه چهارگاه بیشتر با حماسه و دستگاه شور، آواز دشتی و شوشتری با نوع غنایی (از نوع مرثیه، عرفان، عشق) و ماهور (با نوع غنایی: عشق و شادی)، سه گاه با سوگواری مناسبت دارد و در میان آوازها و تعزیهها و ... اجرا میشود البته گاه همین نغمات ممکن است با ریتمی تند و شاد بیانگر شادمانی نیز باشد.
بجاست که در مورد «مناسب خوانی» نیز اشارهای به میان آید. «مناسبخوانی» چنانکه از نامش پیداست، انتخاب و خواندن اشعاریست مناسب با زمان و مکان؛ به این معنی که خواننده باید با دیوانهای شاعران محشور باشد، غزلیات یا اشعار را در حافظه داشته باشد تا در موارد خاص شعری در خور را با نغمهای مناسب با آن فضا و شعر برگزیند و با هنر خود میان آن دو تلفیق و پیوندی ایجاد کند. از دیدگاهی، نقطه عطف شعر و موسیقی در مقوله «تصنیفسازی» است. واژه «تصنیف» معانی مختلفی دارد که مفهوم اصطلاحی آن در موسیقی عبارت است از سرودن اشعاری بر روی آهنگی خاص که مناسب با آن فضا و حس و حال آهنگ باشد. بر این اساس شاعر باید با آشنایی و تسلط نسبی بر موسیقی بر روی نغمات و آهنگها «کلام» بگذارد و بدین ترتیب اثری هنری و پیوندی بین کلام و نغمه ایجاد کند. بنابراین لازمهی تصنیفسرایی آشنایی و تسلط نسبی با موسیقی است و این فن از هر شاعری ساخته نیست. گاهی نیز بر شعر شاعری مثلاً اشعار سعدی، مولانا، حافظ و ... آهنگ میسازند و آن را «تصنیف» مینامند. اما «تصنیفسرایی» به معنای خاص همان است که نخست ذکر شد. تصنیفسرایی در ایران پیشینهای دیرین دارد که به زمان ساسانیان باز میگردد و تا امروز ادامه دارد. این هنر در دورهی مشروطه از جایگاهی خاص برخوردار بوده است. هنرمندانی چون عارف قزوینی و بهار در این میدان آثاری با موضوعات اجتماعی – سیاسی مبتنی بر عشق به وطن و آزادی سرودهاند. تصنیفهای جاودان و به یاد ماندنی «گریه کن، از خون جوانان وطن، مرغ سحر و ...» از این دست آثارند.
عارف قزوینی تصنیفسرای بزرگ دوره قاجار گرچه موسیقیدان و شاعر طراز اول نبوده، اما عشق و دلدادگی او به «وطن و آزادی» نام او را در این عرصه جاودانه کرده است. او خود شعر میگفت، آهنگ
میساخت و خود میخواند، یعنی تصنیف به معنای واقعی و نمونهای آشکار از پیوند شعر و موسیقی.
علی اکبر شیدا، امیر جاهد، رهی معیری، بیژن ترقی، معینی کرمانشاهی، مشیری، سایه و ... از دیگر تصنیف سرایانند.
حاصل کلام این که برای تمام دانشهای بشری، با همه تنوع و گستردگی، از دیدگاهی میتوان هدف و نقطهای مشترک یافت و آن رهیابی به گوشهای از نظام شگفتانگیز و مقدس آفرینش الهی و نهایتاً شناخت اوست. نه تنها علوم بلکه مقولههایی چون ادبیات، هنر و مذهب نیز همین هدف را دنبال میکنند؛ بنابراین مقصد یکی است، اما راهها مختلف؛ و آن زمان مفید خواهد بود که در راستای خدمت به نوع بشر واقع شود.
فرزندان دو مقولهی «علوم انسانی و هنر»، یعنی «شعر و موسیقی» که همزادند و پیوندی ناگسستنی با هم دارند، با وجود پیوندهای ظاهری و معنوی و درونی، اگر در جایگاه انسانی و معنوی قرار گیرند، حکم دعوت نامههایی دارند که مخاطب خود (آدمی) را در نهایت به ملکوت و دیار یار میرساند؛ موسیقی
پدیدهای ذاتی و فطری میان انسانهاست و ادبیات که نخستین و دیرینهترین سرمایه معنوی ایران به شمار میآید چه مجزا و چه توامان، نیاز و غذای روحی انسان به شمار میآیند و آن گاه که با هدف و مسیری عالی در جریان زندگی آدمی قرار گیرند، او را به جایگاه حقیقی و مبدأ زیبایی و آفرینش و در کل رستگاری نزدیکتر میسازند.
منابع و مأخذ:
1- دانشور، سیمین، شناخت و تحسین هنر، کتاب سیامک، تهران، چاپ اول سال 1375.
2- دبیر سیاقی محمد، پیشاهنگان شعر فارسی، کتابهای جیبی، تهران، چاپ دوم 1356.
3- ستایشگر، مهدی، نامنامه موسیقی ایران زمین، انتشارات اطلاعات، تهران، چاپ اول 1376.
4- شریعتی، علی، هنر، انتشارات چاپ بخش، تهران، چاپ چهارم 1369.
5- شفیعی کدکنی، محمدرضا، موسیقی شعر، انتشارات آگاه، تهران، چاپ پنجم 1376.
6- غزلیات شمس، انتشارات کتابهای جیبی، تهران، چاپ هشتم 1370.
7- شمیسا، سیروس، سبک شناسی شعر، انتشارات فردوس، تهران، چاپ اول 1374.
8- ملاح، حسین علی، حافظ و موسیقی، انتشارات هنر و فرهنگ، تهران، چاپ دوم 1363.
9- نظامی عروضی سمرقندی، احمدبن عمر، چهار مقاله به تصحیح دکتر محمد معین، انتشارات امیرکبیر، تهران، چاپ دهم، 1369.