ساعت دارد هشت میشود، مسئول سالن می پرسد میهمانها را نمیفرستید توی سالن؟
نگاهی به سن می اندازم، هنوز بچه ها مشغول دکور هستند و اتاق فرمان هم دارد صوت و تصویر سالن را چک می کند. می روم برای بازبینی نهایی تئاتر که تلفن زنگ می خورد، یکی از دوستان است و می پرسد باید برای ورود بلیط تهیه کنند؟ پاسخ می دهم نه فقط باید اطلاعاتشان را ثبت کنند و برگه ورود بگیرند. به سالن انتظار سری می زنم، پر شده است.
می روم پیش بچه های تئاتر. دارند اجرای سرپایی می کنند، یک چشمم به تئاتر است و چشم دیگر به میهمان هایی که حالا دارند می آیند سمت سالن نمایش، همه جور آدم توی مهمانها هست. ناگهان کسی وارد میشود که حجاب ندارد. یکی از بچه ها را صدا می زنم و می گویم تذکر بدهید که لطفا حجاب را رعایت کنند، ریسک بزرگی است ممکن است نظم سالن را بهم بریزد اما واقعا مهم نیست.
چند باری از بچه های تئاتر جدا میشوم و دوباره بر می گردم، دست آخر یکی از بچه ها را می گذارم جای خودم برای بازبینی و می روم جایی بالای سالن مینشینم تا اشراف داشته باشم به سالن. دوسوم سالن پر شده است اما نشستن ها نظم لازم را ندارد و گاهی میهمانهای جدید مجبورند برای اینکه راحت وارد ردیفهای صندلی ها بشنوند، از جلوی سن رد شوند، این خوشایند نیست.
قاری هم دقیقه نود دست مان را گذاشته است توی پوست گردو. مجبوریم قرآن ضبطی پخش کنیم، قرآن طولانی میشود با کمی بدسلیقگی قطع میشود و سرود ملی آغاز میشود. حال خوبی ندارم، نباید اینطور میشد اما برنامه که شروع میشود مثل ماشینی که با هل روشن شود و بعد عادی به حرکتش ادامه دهد کم کم ریتم لازم را پیدا می کند. مجری مثل راننده آن ماشین اوایل با احتیاط گاز می دهد. حضار که گرم میشوند و با خنده ها و تیکه هایشان چراغ سبز به مجری و برنامه نشان می دهند برنامه جان می گیرد. گروه تئاتر روی صحنه می آیند و جمعیت را سر کیف می آورند، به چهره ها نگاه می کنم، خنده و رضایت در چهره ها معلوم است. هنوز هم میهمان دارد به سالن وارد میشود، گاه گاهی قهقهه ای از جای جای سالن شنیده می شود.
بعداز نمایش، آقای روحی که مجری برنامه است با چند شوخی بامزه حال جمعیت را بالا نگاه می دارد. شعر اول را آقا مجتبی شکریان به دعوت مجری می خواند و اواخر شعر همراهی خوبی از حضار می گیرد. انصافا شعر جالب و ظریفی است. بعد از شعر کلیپ تولیدی باشگاه هنرهای تصویری حوزه که زحمتش با آقاسجاد سعیدی بوده است شروع میشود. گاه گاهی شوخی های داخل کلیپ صدای خنده های حضار را بالا می برد.
نوبت میهمان نام آشنای برنامه می رسد: آقای عباس احمدی. انصافا با تبحر و اشراف بالایی که احتمالا حاصل سالها اداره جلسه طنز قم در است شروع به شعر خوانی می کنند. مجری هم انصافا خوب از او تحویل می گیرد اشعار را. جمعیت بعضی وقتها کنترل خودش را از دست می دهد و بلند بلند می خندد حتی گاهی میان حرفها آمده و تیکه می اندازد. نفر بغل دستی ام که دوست دیرینه ای است پاکت مغز تخمه را که به همراه کمی لواشک پذیرایی برنامه است، به من تعارف می کند. دکور برنامه انصافا جذاب شده است یاد زحمات خانم نوریه می افتم که از صبح پیگیر کار دکور است.
آقای احمدی از سالن بیرون می رود، جلدی می دوم تا نکند بدون خداحافظی برگردند قم اما اصلا خیال رفتن نداشته اند. نوبت خاطره گویی آقای غفاری است از خاطرات ازدواجش و داستان اسارت. خاطره گویی ضرب آهنگ کند و غیر طنزی دارد، نگرانم که جان برنامه را بگیرد حتی مسئول برنامه پیام می دهد که خاطره حال جلسه را انداخته است. دقت می کنم اما مردم در سکوت دارند گوش می دهند و کمتر کسی سالن را ترک می کند. راوی کمی هول کرده و آن آدم همیشگی نیست، شوخی های مجری و دست زدن به موقع مردم این قسمت برنامه را که به شدت ضروری است در برنامه، حال جلسه را در حد وسط نگه می دارد البته خیالم راحت است که شاعر بعدی جان خواهد داد به جلسه. همینطور میشود آقای حمیدیه با یک خاطره نسبتا منشوری حضار را حسابی می خنداند. بعد هم شعری می خواند با لهجه همدانی که هم خوش ساخت است و هم خوش مضمون. یکی از همکارهایی که کنار دیوار ایستاده است گوشه چشمش را پاک می کند. معلوم است زور خنده به او زیاد بوده است.
نوبت بخش آخر نمایش است که توان زیادی از ما گرفته تا به اینجا رسیده است. با ورود بچه های گروه روی سن، هلهله و شادی جمعیت بالا میگیرد. حال جلسه در آخر برنامه هم حال خوبی ست. مجری باز هم نقشش را بسیار خوب انجام می دهد و برنامه با چند تقدیر به اتمام می رسد. قیافه های بشاش و خندان حضار که در حال خروج از سالن هستند احتمالا نشان مقبول بودن برنامه است، برنامه ای اسمش کیش میج است و دورهمی طنز خنده حوزه هنری انقلاب اسلامی استان همدان و قرار است بعد از ماه محرم و صفر دوباره و با برطرف کردن نقایصش باز هم میزبان مردم باصفای همدان باشد به صرف طنز و خنده!
عکس: زینب سعیدی