تیغ چرخاندی و بر طرهی تو تاب افتاد
ماه از شوق تماشای تو در آب افتاد
آب می خواست که سیراب شود از تو،دلت
یاد خشکی لب کودک بی خواب افتاد
مشک غیرت که به دریای دلت طوفان زد
دشت خونین شد و در معرکه سیلاب افتاد
دست هایت چو دو رود از بدن دریاها
بیت بیت از تن تو ای غزل ناب افتاد
تیر محراب دو ابروی تو را خونین کرد
سایه ابر به پیشانی مهتاب افتاد
چشمهایت عطش قافله را میبارید
مشک شرمنده و درمانده و بی تاب افتاد