خیمه ها درمیان آتش سوخت
شعله ها تا به آسمان می رفت
کودکی پا برهنه در صحرا
سوی عمه ، دوان دوان می رفت
کودکی در پیِ پدر هر دم
خیمه ها را یکی یکی می گشت
نا امید از نبود بابایش
باز هم پیش عمه برمی گشت
سهمش از کربلا و عاشورا
لحظه هر لحظه بی قراری بود
از دو چشم سیاه و معصومش
آیه آیه حماسه جاری بود
مریم زرنشان.